هر کسی هدفی از دست به قلم شدن دارد. یکی می نویسه تا فراموش نکنه، دیگری می نویسه تا فراموش کنه. یکی با هر کلمه ای که روی کاغذ می آره، بخیه ای به زخم عمیقش اضافه می کنه، یکی با هر کلمه ای که می نویسه، از زخم بسته اش، بخیه ای باز می کنه. یکی می نویسه تا خودش بخونه، دیگری می نویسه تا دیگران بخونن. یکی می نویسه تا دلهای ناآرام رو لحظه ای آرام کنه، یکی می نویسه تا ذهن های آرام را آشفته کنه. پس هر کسی به یه دلیلی می نویسه. 

اما من هنوز نمی دونم برای چی می نویسم، به خاطر این که آرومم می کنه؟ یا شاید فکر می کنم تو نوشتن خوب هستم؟ یا به خاطر این که ناشناخته نمونم؟ یا این که حس می کنم رسالت بزرگی به دوشمه؟ نمی دونم. شاید همه ی اینا درست باشه، یا شاید هیچ کدوم درست نباشه. اما از یه چیزی مطمئن هستم: این که گاهی حس می کنم نمی تونم ننویسم. این که گاهی جن زده ای میشم که برای دست به قلم شدن تقلا می کنه و تا قلمو زمین نذاره، آروم نمی گیره. 

حسی بهم میگه که باید نوشتن رو جدی تر بگیرم. اوایل تمایلم به نوشتن غده ی کوچیکی تو سرم بود که کمتر باعث قلم به دست شدنم می شد. اما حالا حس می کنم این غده داره هر روز بزرگتر و بزرگتر میشه. هر ظرفی گنجایشی داره. شاید ظرف مغزم شروع کرده به کوچیکتر شدن و تمام دغدغه ها و مسائلی که تا قبل از این تو سرم حل شده فرضشون می کردم، از کناره های مغزم سرریز میشن. شاید هم ظرف دست نخورده باقی مونده و من زیادی ازش انتظار دارم. شاید می خوام دریارو تو پیاله بریزم. هر کدوم که باشه، فعلا می دونم که باید بنویسم. 

از اون جایی که نمی دونم برای چی می نویسم، اغلب اوقات دوست دارم که خونده بشم. نه برای این که تایید یا رد بشم. هیچ کدوم برام فرقی نداره اما این که خونده بشم، لااقل الان برام مهم جلوه می کنه. فکر می کنم در آینده این مساله هم برام اهمیتشو از دست میده. چرا که هر کسی باید بدونه اول از همه باید برای خودش بنویسه. اما تا اون موقع دوست دارم شما هم اگه نوشته هامو می خونید، برام نظر بذارید. قول نمیدم مثبت یا منفی بودنش برام اهمیتی داشته باشه، اما قول میدم نظر دادنتون برام اهمیت داشته باشه. پس اگه برای نوشته هام وقت گذاشتین و خوندیدشون، یه کم هم بیشتر وقت بذارید و نظر بدید. اینجوری مطمئن میشم که کسی غیر از خودم هم نوشته هامو می خونه.